✍️فرجاله صیدمحمدی- روزنامهنگار مینها همان دملهای چرکین و زخمهای ناسورِ زیر پوست مهران هستند که به تناسب موقعیت زمانی و مکانی سر باز میکنند ، دستی میگیرند ، پایی میبرند و گهی چشمی و گاهی جانی! مینها هوشمندترین گلولههای جنگیاندرتبههای تکرقمی آزمون گلولهها کهدر خط مقدم جبهه نفرات اول و خطشکنها را هدف میگرفتند و […]
✍️فرجاله صیدمحمدی- روزنامهنگار
مینها همان دملهای چرکین و زخمهای ناسورِ زیر پوست مهران هستند که به تناسب موقعیت زمانی و مکانی سر باز میکنند ، دستی میگیرند ، پایی میبرند و گهی چشمی و گاهی جانی!
مینها هوشمندترین گلولههای جنگیاند
رتبههای تکرقمی آزمون گلولهها که
در خط مقدم جبهه نفرات اول و خطشکنها را هدف میگرفتند و بعد از جنگ نیز نور چشم خانوادهها را؛
ترکشی شدند در چشم سالار؛کودک ۸ ساله مهرانی تا مردمکش شهادت دهد جنگ هنوز به پایان نرسیده و تا آخرین مین ادامه دارد؛ قطعنامه ۵۹۸ کاغذپارهای بیش نیست و پرداخت غرامت دست وپای کودکان مهرانی توسط متجاوز پشت مرز جا مانده است!
زبانِ معیارِ جنگ ، گلوله؛
زبان رسمی پساجنگ در ایلام مین؛
تخلص شاعرانش در دهلران فشنگ،
نثر نویسندگانش باروت و
زبان بدن مردمانش بمب عملنکرده است.
گلوله گلوله است!
مین ، پهباد، بمباران ،کلاشنیکف و فشنگ چه فرقی میکند!
گلولهها به یک زبان سخن میگویند
آنها حرفشان را فقط یک بار میزنند
برای هر کس تکرار نمیشوند؛
گلولهها کمتر از زبانها قربانی گرفتهاند و زخم زدهاند؛
آنجا که مسئولینش گفتند جشن پاکسازی میادین مین را گرفتهاند و جایی دیگر گفته شد: برخی قربانیان مین برای جمعآوری آهن قراضه و پوکههای فشنگ به قتلگاه میروند
اما نگفتند چرا یک ایلامی باید جانش را کف دستش بگیرد و پوکههای فقر و محرومیت را به نرخ نقص عضوش از بازار عراق داد و ستد کند.
گلولهها پیش از این آخرین لبخندهای سه هزار لالهی ایلامی را نیز ثبت کردند و رازهای مگویی از ذهن و دل شهیدان را آرشیو کردند؛ شهیدانی که اسباببازی بیشتر آنها در نوجوانی برنو و کلاشنیکف بود و اکنون اسباببازی پسرانشان مینها.
گلولهها رازداران خوبی هم نبودند ، رازهای سر به مهر و عاشقانه های سینه ی شهید کاظم جلیلیان را در میمک فاش کردند؛شهیدی که به تازگی نامزد گرفته بود و عروسیاش را به بعد از عملیات بیبازگشت موکول کرده بود اما به عقد گلولهها درآمد؛
یا با پهباد پرده از اسرار انگشتر حاجقاسم برداشتند؛
یا قصهی دو پای جامانده حاج حمید آلیآبادی در میانکوه را غصه؛
و ۱۵ لاله فوتبالی چوار در دقیقه ۵۵ بازی را «گُل» کردند.
مینها عاشق رنگ چشم سالار شدند
بر پیشانیاش بوسه بستند
در چشمش حدقه زدند
از زبان و لب او نه نشنیدند
و بر گوشهایش حلقه زدند
اما او برای این عشق و عاشقی خیلی کوچک بود و بازی بزرگها را نمیدانست.
🔹دل مینها از سنگ آهن بود!
زبان کردی در گوششان فرو نمیرفت!
آنها نمیدانستند سالار و دیگر کودکان مهرانی غیرنظامی هستند؛
فقط جرمشان این بود که پدرانشان در جنگ
شناسنامهاشان را دستکاری کردند تا شهید یا جانباز شوند و اکنون باید خودشان به جرم بازیهای کودکانه با «م ی ن ا »و دستکاری آنها مجروحتر و محرومتر.
🔹میشد به جای زخمهای پر تعداد روی صورت “سالار “ پرچم تیم محبوبش در فوتبال نقاشی شود و یا انتظار جوش و غرور نوجوانی پر شر و شور را کشید یا
یا کمی پایین تر میتوانست پشت لبش تابلو بزند:« به زودی در این محل سبیل میروید»، اما مینها این را خوب میدانند
ترکش چشم چپ سالار حکایتی عاشقانه است از اینکه مهرِ مهران هنوز از دل مینها خارج نشده است.
🔹عمق دردها و محرومیت این دیار آنجا بیشتر عیان میشود که سالار مرادخانی هشت ساله که چهار روز پیش در مهران ترکشی در چشمش جا ماند، استان و زادگاهش توان معالجه و درمان او را نداشت و عازم پایتخت شد.
Saturday, 23 November , 2024